تو ترمینال نشستم تا ماشین حرکت کنه برم خونه

یه زن و شوهر جوون اومدن که یه دختر بچه ی 6_7 ماهه ی خیلیییییییی ناز دارن

یعنی هرچی از جیگر بودن این بچه بگم حق مطلبو ادا نکردم

شیرینه عین باقلوا

خدا حفظش کنه برم خونه واسش صدقه میدم الانم یه وان یکاد خوندم واسش

 

 

به محض اینکه رسیدن بچه زل زد بهم لبخند زد

منم تازه رفته بودم سوپری تو ترمینال و یه بسته بیسکوییت خریده بودم

سریع بازش کردمو چندتا به بچه و پدر و مادرش تعارف کردم

باباش بچه رو داد بغلم گفت برو بغل آجی

مامانشم رفت آب بخره

نگم براتون که چه قندی تو دلم آب شد این بچه رو که لمس کردم تو بغلم

بدون اغراق اینقدر شیرینه که میتونم بمیرم براش

عین عروسکه جیگر

بعد خوش اخلاق

همه ش میخنده نفس

زل میزد به چشمام منم نازش میدادم

عشوه میومد میخندید با ناز سرشو میچسبوند بغلم

نمیرم براش آخه؟؟؟؟!!!

 

شاخص امید به زندگیم چسبید به سقف

 

بعد یه لحظه چشمش به باباش خورد و دستاشو سمت باباش دراز کرد

منم به باباش گفتم مثل اینکه دلش براتون تنگ شده بگیریدش

بعد فکر میکنید چی شد؟

نکبت باباهه برگشته میگه میخوای شمارمو بهت بدم هروقت دلت واسش تنگ شد زنگ بزنی صداشو بشنوی

شوکه شدم خدامیدونه

آخه مگه داریم مگه میشه

تو بهت بودم و گفتم نه

بعد میگه خب شماره ی بچه ها رو بهت بدم پس

یعنی به قرآن یه لحظه میخواستم استفراغ کنم روش

لعنتی ه کثیف

اخم کردمو گفتم نخیر و یکم رفتم اونورتر

اهههه

 

خدایا دلم داره ضعف میره واسه بچه هه

ولی بابای نکبتش باعث شد دیگه نتونم بغل بگیرمش و باهاش بازی کنم

مامان بیچاره شم همین الان اومد

 

آخه خدایا قربونت برم من

این هیولا واقعا لیاقت اون دسته گلو داره؟؟!!

شدیدا دلم نگران آینده ی این فرشته کوچولو شد با این هیولایی که باباشه

خدایا تو رو به همه ی چیزای خوبت قسم

مواظب این عروسک باش هم الان هم آینده ش

 

و لطفا این هیولا ها رم اجاق کور خلق کن

اههههه

کثااااافتتتتتتت

من دلم داره غش میکنه اون بچه رو بغل کنم

خدااااااا


مشخصات

آخرین جستجو ها