میخوام بگم از دیروز و امروز

ولی فعلا داغه داغ بگم که چه چایی الان کناردستمه

طرفای ساعت 6 تو آشپزخونه بودم و تصمیم گرفتم یه چایی متفاوت دم کنم

در یخچالو وآ کردمو تو اعماقش به جستجو پرداختم که یه چی پیدا کنم که به درد چاییم بخوره، که رسیدم به یه کیسه که خودمم یادم نبود توش چیه؟! بازش کردم دیدم تمشک قرمز خشکه(که اجنبیای از خدا بیخبر بهش میگن رازبری)، چندتا دونه شو ریختم تو قوری و طبق رسم عاشقانه ی خودم چندتا عنابم ریختمو  و یه اپسیلون چایی و آبجوش و در نهایت گذاشتمش رو کتری تا دم بکشه و رفتم پی زندگیم

یه جوری سرگرم زندگیم شدم که اصلا یادم رفت چایی گذاشتم رو گاز

از حموم اومدم بیرون و حوله پیچ یه ساعت و ربع پشت میز مشغول کارام بودم و اصلا عین خیالمم نبود که تو آشپزخونه چایی ای منتظرمه

خلاصه که ساعت 9 رفتم دیدم یا خدا کتری تقریبا چهار پنج قطره بیشتر آب توش نمونده و چاییم قشنگ سه ساعته که داره دم میکشه!!!

نمیدونم بخاطر مدت زمان زیادی بود که مونده بود یا کلا رازبری گزینه ی مناسبی برای چایی نبود اما در قوریو که ورداشتم یه لحظه مثل ی حامله اوق زدم

بوش واقعا سیستم گوارش و تنفسمو وادار به اوق زدن کرد

اما گفتم شاید طعمش بد نباشه و خلاصه با سری برگردونده شده ریختمش تو لیوان

راستش طعمش به بدی بوش نیست و میشه دماغتو بگیری و بدیش بره پایین

خلاصه که تلاشم واسه ایجاد تفاوت ایندفعه نتیجه ی دلچسبی واسم نداشت اما به قول مامانه مامانبزرگم :پولی بده، پندی بگیر

 

هیجان انگیزترین اتفاق امروز راستش شاید فقط همین چایی بود

دیروزو ولی تو پست بعد میگم

 

ولی تا پرونده ی امروزو نبستم دوتا چیز دیگه م میخوام بگم

 

اولیش اینکه من فردا باز مسافرم و واسه فردای خودم غذا درست کردم امروز

چون هم از لحاظ کالری و سلامت و هم مقرون به صرفه بودن نمی ارزه غذای بیرون

حالا غذای ابدایی و هلثی ه اینجانب چی بود؟

یه مشت لوبیا چشم بلبلی و یه مشت ماش رو از دیشب خیسونده بودم و آبشم چندباری عوض کرده بودم تا نفخش بره و امروزم پختمش حسابی و گذاشتم تا آبش کامل تبخیر شه و خشک شه یه جورایی، بعدم با گوشتکوب لهش کردم یه مقدار

از اونور پیاز رو با یه قاشق مرباخوری روغن تفت دادم و سیر و گوجه ی رنده شده و یه کوچولو رب م بهش اضافه کردم تا تفت بخوره و ادویه م باب سلیقه ی اسپایسی خودم زدمو در نهایت مخلوط حبوباتمو اضافه کردم بهشو یه مقدار نمک و گذاشتم پنج دقیقه باهم تفت بخورن و بعدم تآمآم. فردام با خودم میبرمشcheeky

 

دومین چیزی که از امروز میخواستم بگم مربوط به یه صفحه  تو اینستاس

صفحه مهدی قدیانلو رو نگاه میکردم که از تو صفحه ش رسیدم به صفحه ی همسر نازنینش الهه خانوم

من از هنر و بخصوص نقاشی چیزی سر در نمیارم و حتی زیاد لذتم نمیبرم به عنوان مخاطب اما

اما اما اما

چقدر لذت بردم از دیدن این دوتا که اینقدر هم مسیر ن و برداراشون منطبقه و باهم چفتن

هزار الهه اکبرشون باشه، هزار ماشالا شون باشه، چقدر این دوتا نازنچقدر خانواده شون شیرین و دوستداشتنی هخدا حفظشون کنه و همیشه بمونن واسه همواسشون میزنم به تخته و وان یکاد میخونم.

و تو سرم میچرخه که هی من! چه خوبه این مدلی تشکیل خانواده دادن

خر نشی الکی شوهر کنی یه وقت

یکیو پیدا کن که راهی که میرین یکی باشه. زاویه ی بین برداراتون زیاد نباشه

که اینجوری بهم بیایین و واستون بزنن به تخته

خلاصه که قشنگ بودن و همانا چقدر همه ی چیزهای قشنگ خوب است.

 

تآمآم.

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها